...
محمد مهاجری30 سال است جناحهای سیاسی با هم دعوا دارند. یک جناح و یا شخص گمان میکند اگر او مجلس یا دولت را در اختیار داشته باشد، مملکت گلستان میشود و حالا که رقیبش قدرت دارد، همه چیز را خراب کرده و عنقریب است که کشور رو به نابودی بگذارد. گاه، اختلافات قیافه ایدئولوژیک هم به خودش میگیرد و آنجاست که منتقدان، تیغشان تیزتر میشود و حریف را به انهدام اسلام و مسلمانی متهم میکنند. این قصه را سه دهه است که به شکلهای متفاوت شنیدهایم و دیدهایم و ضمناً در لابهلای همین قصه به این نکته رسیدهایم که هیچکدام از جریانهای سیاسی، حق مطلق نبودهاند و چه بسا وقتی بر مسند قرار گرفتهاند در نشان دادن ناتوانی و ناکارآمدی چیزی از حریف کم نداشتهاند. حالا یکی کمتر، یکی بیشتر. طرفه آنکه این چالش 30ساله که تاکنون به سود هیچ فرد و جناحی تمام نشده، برندهاش نظام جمهوری اسلامی بوده است. دلیل روشنی هم دارد، اختلافات در خانه انقلاب اتفاق افتاده و هیزم آن دیگ کسانی را که بیرون از این خانه دنبال پختن آش اختلاف و کینه بودهاند، روشن نکرده است. این قاعده بازی را مردم هم به عنوان صاحبان «خانه انقلاب» خوب میشناسند. گاه، دور بازی را به این جناح سپردهاند و گاه به دست طرف دیگر دادهاند. این نزاع سیاسی - که کم و بیش با مشخصات مشابه - در همه جای دنیا وجود دارد، آستانه تحمل نظام را بالا میبرد و با ارتقای این تحمل، انتقادها هرقدر تند باشند، از استواری حکومت نمیکاهند. سهل است، آن را آبدیدهتر میکنند. همه این حرفها، مربوط به آنهایی است که خودشان را فرزند نظام و داخل خانه انقلاب میدانند. اینها کسانی هستند که دعوای دوست و برادر را به دشمن نمیبرند و به خاطر اختلاف با خودیها، کشتی خانواده را سوراخ نمیکنند. اگر کار به این جا بکشد و فرزندی ناخلف درآید و راه شیطنت درپیش گیرد، چه چارهای میماند جز اینکه صاحبان خانه، او را تأدیب کنند و از راه خلافش بازدارند؟ این تنبیه نه فقط برای او که برای تنبیهکنندگان دردآور است. مگر آن روز که امام راحل با ثمره عمرش آن برخورد را کرد، برایش راحت بود؟ غصههای آن پیر فرزانه در دلش ماند و آنچه را که بروز نداد، بسیار کمتر از آنی بود که بروز یافت. مگر میتوان بر اشتباهات اهل خانه خرسند بود و مگر میتوان انکار کرد که بزرگان در مواجهه و برخورد با خطاها، چه بار غم و محنتی را بر خود هموار میکنند؟ حساب آنها که از خانه بیرون رفته و با دشمن دست به یکی کردند و سنگ به طرف اعضای خانواده انداختند، از دوستانی که فقط دچار اشتباه و کجفهمی شدند، جداست. آنها مصداق سخن خداوند به نوحاند که «لیس من اهلک» و فقط خدا میداند که پذیرش همان فرمان خدا هم چقدر برای نوح سخت بود.
و ...
- نوشته شده در ۲۱ شهریور ۱۳۸۸ |
- نظرات - ۲۶ |
- نظر بدهید
برنجبازار
پیشگفتار
انسان ایرانی در طول تاریخ همواره اسیر اشتباهات فراتاریخی بوده است.
اشتباهاتی که گاه منجر به انحرافات تاریخی عدیدهای نیز شده است. یکی از
این اشتباهات انسان ایرانی، این بوده که تصور میکرده غذا باید خوشمزه،
خوشبو، خوش آب و رنگ و خوشپخت باشد. در حالی که به تازگی و توسط
فلاسفه و کشاورزان تمدن بزرگ هندِ مادر، از این اشتباه تاریخی بیرون آمده
و فهمیده است که غذا تنها و تنها باید «قد دراز» باشد.
مناظره
برنج قدکوتاه: نخستین بار گفتش کز کجایی
برنج قددراز: بگفت از هند و پاکستان، بابایی!
برنج قدکوتاه: بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟
برنج قددراز: بگفتا زن خرند و خر فروشند
برنج قدکوتاه: بگفتا خرفروشی در ادب نیست
برنج قددراز: بگفت از گاوبندان این عجب نیست
برنج قدکوتاه: بگفتا هی چرا قدت دراز است؟
برنج قددراز: بگفتا چون که (...)
ادامه مناظره به علت فحاشی دو طرف قابل چاپ نیست.
متد علمی و عملی
چگونه میتوان ذائقه مردم را به برنج قددراز عادت داد؟
این کاردر چهار گام صورت میگیرد:
1ـ قیمت برنج قد کوتاه را سهبرابر میکنیم
2ـ قیمت برنج قددراز را دوبرابر میکنیم
3ـ هردو را جلوی دید مردم میگذاریم
مردم عقل دارند و برنج ارزانتر را انتخاب میکنند. به این ترتیب هم برنجمان فروش رفته و هم برنجمان فروش رفته است!
پیامهای خوانندگان
حاجمحمود برنجچی از بازار:
من اظهارات این تحقیقات برنج را که گفته «برنج وارداتي جديد با نامهاي
ايراني اغواكننده عرضه ميشود و رقم آن به عنوان پدر مادر برنج مشخص نيست،
بنابراين حتي اگر آزمايش DNA بر روي آن انجام شود، نميتوان گفت كه آيا
اين برنج نسبت به والدين خود تغيير ژن پيدا كرده يا نه» تکذیب میکنم. من
هم پدر آقامحسن را میشناسم هم مادرش را. مادرش از زحمتکشان هندی بوده و
پدرش هم از متخصصین انگلیسی. طیب و طاهر و حلال هم بودهاند و این
بچهشان را هم خدا بعد از سالها که بچهدار نمیشدهاند به آنها داده
است. ما هم عمده میفروشیم. هرکس طالب بود بیاد یه سر حجره.
ننه، من چشمم نمیبینه برای نوهام دیکته بگم. سبزیهای عروسم رو هم نمیتونم پاک کنم. ولی برنج دانهبلند (...) رو که میبینم از شدت شادی و شعف از خود بیخود میشم. برام دعا کنید.
به این پرروها که میدانند رأی نمیآورند و برای امریکا غذا تهیه میکنند، اخطار میکنم
بازخوانی یک روایت تاریخی و تشابهات آن با فضای امروز
محمد مهدی تهرانی: آن روز که دفتر نهضت آزادی به خاطر مطرح کردن بحث "انتخابات آزاد" مورد هجوم و یورش قرار می گرفت و اسناد و مدارک و جزوات نهضت از پنجره ها سرازیر خیابان میشد، شاید کمتر کسی تصور می کرد، روزی هم خواهد آمد که محکوم کنندگان نهضت آزادی، خود همان خط سیری را برگزینند که پیشتر نهضتیها آن را تجربه کرده بودند.
روزی که هاشم صباغیان در مجلس مشت و لگد را بر اعضای خویش احساس می کرد، تصور روزی دشوار می نمود که برخی از به اصطلاح انقلابیون آن زمان، سال ها بعد به مشی نهضتیها تغییر فاز دهند و با همان منطق مضروبین، از طرح کمیته صیانت از آراء سخن بگویند و شایعات آزار جنسی در زندان را برای رسانه های بیگانه هجی کنند.
سال 62، چند ماهی تا انتخابات مجلس باقی بود که نهضت آزادی سخن از آزادی انتخابات به میان آورد. سخنی که با واکنش گسترده انقلابیون مواجه شد. میرحسین موسوی در مصاحبه اختصاصی با روزنامه جمهوری اسلامی شعار تأمین آزادی انتخابات را در راستای تضعیف جبهه ها ارزیابی و از پررویی نهضتیها اظهار تعجب کرد!
وی گفت: «بنده این اخطار را مجبور هستم بکنم که شعار تأمین آزادی انتخابات نمی تواند در هنگامه جنگ به عنوان وسیله ای جهت تضعیف جبهه ها به کار گرفته شود و واقعا بنده از این همه پر رویی متعجم!»
نخستوزیر دههی 60 همچنین تصریح کرد: «مسئله لیبرال ها روشن است؛ چون آنها یقین پیدا کرده اند که مردم بدانها رأی نخواهند داد، برای امریکا غذا تهیه می کنند. ولی بنده به حضرات اطمینان می دهم که آنها اگر جرأت کنند خود را نامزد کنند،{تنها} رأی خود را خواهند داشت و ما آن را به مردم اعلام خواهیم کرد و اگر واقعا مردم به آنها رأی دادند، ما به این رأی احترام خواهیم گذاشت.»
در واقع موسوی، طرح مسائلی از این دست را در راستای خواست و اراده امریکا تعبیر می کرد و بانیان طرح این دست مسائل را نیز فاقد پایگاه اجتماعی می دانست.
شاید نطق پیش از دستور بازرگان در مجلس سرآغاز ماجرا بود. آن زمان که از تریبون مجلس اعلام کرد که نمایندگان و کسانی که زمام امور فعلاً در اختیارشان است، 2 راه در پیش دارند و آن عبارت است از: «1- "اجرا"ی انتخابات در شرایط و جو حاضر 2- "انجام" انتخابات واقعاً آزاد و ملی بر طبق قانون اساسی.»
بازرگان در این جلسه افزود: «در شرایط حاکم و محیطی که روزنامه ها و رسانه های گروهی، راهپیمایی ها و اجتماعات، محاکم و منابر، نهادها و جمعه ها حالت انحصاری یک طرفه داشته، مخالفین و معترضین و غیرموافقین، محروم از روزنامه و اجتماعات و سخنرانیهای عمومی هستند، در صورت نامزد انتخابات شدن، نگران از حملات و خطرات شدید خصوصاً در شهرستان ها می باشند. با چنین احوال و اشکالات هیچ انتخاباتی را، هیچ آدم منطقی و منصف، انتخابات آزاد نخواهد گفت. عکس العمل طبیعی و معنی دار مردم اگر به حال خود واگذارده شوند، تعلل و تقلیل مشارکت است. بنابراین از پشت این تریبون اعلام می نمایم که انتخابات خالی از آزادی و نظارت ملی و مجلس حاصل از آن، فاقد کمترین اثر برای اهداف فوق و عاری از اعتبار و ارزش از نظر شرعی و قانونی و حقوقی بوده، هر اکثریتی که آورده شود و هر ادعایی که از استقبال و تأیید مردم بنمایند، مردود و باطل است.»
نهضت، خواهان آزادی انتخابات بود و پیشاپیش از احتمال ابطال و مردود بودن آن سخن می گفت. قرار بر این شد که سمیناری با عنوان "سمینار تأمین آزادی انتخابات" در دفتر نهضت برگزار شود. سمیناری که چون در محیط سربسته دفتر این تشکل، قرار بود برگزار شود، بر اساس قانون نیازی به مجوز نداشت اما توسط نهضتیها برگزاری آن به اطلاع وزارت کشور دولت موسوی رسید.
حرف و حدیث ها در خصوص غیرقانونی بودن این سمینار بالا گرفت اما از همان آغاز پیدا بود که مخالفت با اصل ماجراست. هاشمی رفسنجانی چندی بعد در گردهمایی سفرا و کارداران جمهوری اسلامی تصریح کرد: «نام این سمینار هم مفهوم مخالفت دارد؛ یعنی آزادی نیست و ما می خواهیم آن را تأمین کنیم.»
مدتی پس از نامه نهضت به وزارت کشور، مراتب مخالفت از سوی این وزارتخانه اعلام شد و این همه در حالی بود که تبلیغات برنامه انجام شده بود. وزارت کشور معتقد بود نهضت آزادی درصدد برگزاری سمینار نیست، بلکه میخواهد میتینگ برگزار کند و برگزاری میتینگ مستلزم اخذ مجوز بوده است و به همین خاطر هم برنامه اعلام شده غیرقانونی است.
جمعه، روز برگزاری برنامه بود. روزی که ابراهیم یزدی، صباغیان و توسلی سخنرانان اصلی سمینار در ساختمان نهضت حضور یافتند تا به قول خودشان مردم را از لغو شدن برنامه مطلع کنند. پلاکاردی از دیوار نهضت آویزان شد که بر روی آن نوشته شده بود: «با کمال تأسف به علت عدم موافقت وزارت کشور سمینار تأمین آزادی انتخابات برگزار نمی شود. نهضت آزادی ایران»
جمعیتی در مخالفت با نهضت آزادی گرداگرد ساختمان نهضت حلقه زدند و در نهایت هجوم به ساختمان کلید خورد. سخنرانان برنامه ملغی، مضروب شدند و برخی اسناد و مدارک و پرونده های نهضت از پنجره ها سرازیر خیابان شد. این همه البته در حالی بود که نهضت قبلاً ضمن تماس های مکرر با مقامات مسئول از احتمال حمله به دفتر خود خبر داده و طلب کمک کرده بود.
نهضت آزادی مدعی شد این هجوم با هماهنگی و در حضور نیروهای امنیتی صورت پذیرفته؛ اتهامی که هیچ گاه وزارت کشور نپذیرفت. وزارت کشور معتقد بود نیروهای امنیتی برای نجات جان سخنرانان وارد عمل شده اند نه حمله به دفتر نهضت آزادی.
ماجرا البته به همین جا هم ختم نشد. صباغیان که برای تشریح واقعه به عنوان سخنران پیش از دستور پشت تریبون مجلس قرار گرفته بود، مورد هجمه برخی نمایندگان قرار گرفت. وقت سخن گفتن او به اتمام رسیده بود و همین بهانهای شد برای اینکه برخی نمایندگان برای پایین کشاندن او به سمت جایگاه حرکت کنند.
صباغیان درگیری ها را این گونه تشریح می کند: «مشت محکمی از طرف آقای اسدی نیا به گردنم خورد و بقیه نمایندگان نامبرده روی سرم ریختند و مشت و لگد بود که نثارم می شد... دیدم آقای معینفر بر روی زمین افتاده بود؛ صورتش ورم کرده و آثار ضرب زیادی در پای چشمش دیده می شد و آقای هادی غفاری فحش های بسیار رکیک و زننده و ناموسی نثار ما می کرد. بالاخره با دخالت آقایان انصاری راد، احمد ناطق نوری، زائری، عزت الله سحابی از حمله نمایندگان که عبارت از آقایان اسدی نیا، عابدین زاده، هادی غفاری، الله بهداشتی، عزت الله دهقان و... بود، جلوگیری نموده و آقای معینفر و مرا از مجلس بیرون بردند. در همین موقع که از سالن مجلس خارج می شدیم، کسی از پشت سر با کف دست محکم به سرم کوبید؛ برگشتم دیدم آقای هادی غفاری است...»
معینفر داستان حملات هادی غفاری را این گونه واگویه می کند: «حضار جلسه ملاحظه کردند که حدود 10 نفر از نمایندگان محترم بر سر آقای صباغیان ریختند و با ضربات مشت و لگد ما را مضروب و مصدوم کردند. خصوصاً حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای هادی غفاری با خارج ساختن کفش از پای خود و کوفتن های مرتب بر سر و صورت و بدن اینجانب گوی سبقت را از دیگران ربودند. ایشان همچنین فحش های عرضی و ناموسی زن، مادر و خواهر نثار من کردند که مستوجب حد است.»
و این داستان البته در شعر فخر الدین حجازی هم آمده است: «معینفر مقاوم چو پیلان مست/ به این سوی و آن سوی می برد دست/ که ناگاه غفاری خشمگین/ برآورد دستانش از آستین/ بزد مشت بر کله چاق تن/ که خون از سرش گشت فواره زن»
اما منتقدان سینه چاک نهضتیهای آن روز، خود در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دهم از کمیته صیانت از آراء گفتند و طرحی ریختند که پیشتر به خاطر آن نهضت آزادی را زیر بار فحش و مشت و لگد گرفته بودند.
آن روز مجید انصاری در صحن علنی مجلس، نهضتیها را به خاطر قصد برگزاری میتینگ محکوم کرد. او گفت: «ماندهی این گروهک های وابسته چه از نظر فکری، چه از نظر سیاسی در کشور می بینیم که به بن بست کامل رسیده اند و برای شکست این بن بست مذبوحانه دست و پا می زنند. از برگزاری میتینگ گرفته تا استفاده از تریبون آزاد مقدس مجلس شورای اسلامی...»
منتجب نیا هم با اشاره به گزارش وزارت کشور در مجلس تصریح کرد: «این هم مسئله سمینار نبوده بلکه برای هر عاقل و آگاهی روشن است که تصمیم بر برگزاری میتینگ بوده به نام سمینار.»
اما هاشمی رفسجانی که در انتخابات دهم ملجأ اعضای کمیته صیانت از آراء شد، در خطبه های نماز جمعه تهران در همان سال 62 طرح عنوان آزادی انتخابات را در راستای هجوم تبلیغاتی دشمن ارزیابی کرد. او گفت: «یک هجوم تبلیغاتی در داخل کشور ما شروع کردند و البته نمی خواهم بگویم آنهایی که این روزها این حرکت را کردند، امریکایی هستند؛ ولی در جهت خواست امریکاست. آمدند حرکت راه انداختند. یک مظلوم نمایی شبیه مظلوم نمایی امریکا در گرانادا و لبنان. آمدند گفتند که ما می خواهیم سمینار تأمین آزادی انتخابات درست کنیم. حالا ما هنوز 6، 7 ماه داریم تا برسیم به انتخابات. حالا که تبلیغات انتخابات نیست، آزادی انتخابات تامین نیست! آنها می خواهند تامین بکنند!»
هاشمی با اشاره به آنچه مظلوم نمایی صباغیان در مجلس می خواند، خطاب به اعضای نهضت آزادی افزود: «شماها می خواهید با بدنام کردن انقلاب با علامت گذاشتن روی انتخابات پیش ببرید. برادران به خدا ما مایلیم که با هم باشیم، کار بکنیم، دلیلش هم حسن نیتامان است که اول بار این حکومت را با همه چیزش دست شماها دادیم... حالا آمدید رسیدید به اینجا. انتخابات آزاد است. انتخابات آزاد است؛ هزار بار بگویید. انتخابات گذشته را هم می گفتند آزاد نبوده.»
وی البته از خفقان هم سخن گفت؛ هاشمی تصریح کرد: «اگر این انقلاب روزی نیاز به خفقان پیدا کرد، خفقان پیش میآوریم، اما امروز ایجاب نکرده؛ هنوز ملت ما و اکثریت مردم که رأیاشان دموکراسی می سازد، اینها با انقلابند.»
رییس مجلس شورای اسلامی می گفت از داخلی ها انتظار ندارد: «بچه های ما را این طور شهید و مجروح می کنند، باز هم صحبت از این می کنند که ایران جنگ طلب است. یک حمله تبلیغاتی. ما دیگر از داخل توقع نداریم و از دوستان دیروزمان و کسانی که نمی خواهیم در مقابل هم باشیم و می خواهیم با هم کار بکنیم توقع نداریم که این طور رفتار بکنند.»
رفسنجانی در ادامه خطبه های آن روز تهران در واکنش به شعار مرگ بر... نمازگزاران افزود: «استحقاق مرگ را ندارند و من این حرف ها را جهت روشن شدن شما می گویم. من جزو دلسوزان اینها هستم. اینها سوابقی دارند و ما دلمان می خواهد تا آخر با ما باشند. اما من این را نصیحت می کنم به آنها به خانواده هایشان نصیحت می کنم که جلوی اینها را بگیرند. اینها دارند اشتباه می کنند. اینها کارشان به جایی می رسد که فردا محارب در مقابل جمهوری اسلامی قرار بگیرند. این جور که شروع کردند یعنی همه اش توطئه است. با توطئه آدم نمی تواند کار بکند.»
هاشمی برای کسانی که آن روز خط طرح آزادی و سلامت انتخابات را در پیش گرفته بودند و از تریبون مجلس سخنانی می گفتند که می توانست مورد سوء استفاده رسانه های غربی قرار گیرد و موجبات تخریب وجهه ایران را فراهم آورد، پیش بینی کرده بود که روزی در قامت محارب در مقابل انقلاب قرار خواهند گرفت. سؤال این است که آیا پیش بینی هاشمی در خصوص بانیان امروز همان مسیر هم محقق خواهد شد؟
ای دل غافل ...
بله...دیروز تولدم بود چه روز بزرگی بود که خودم یادم رفته بود تا اینکه یکی از بچهها بهم تبریک گفت که چند سال ندیده بودمش...
خیلی جالبه نه؟! رفقایی هستن که ادعای داداشی بودن دارن وقتی تولدشون میشه اگه یادت بره ماتحتتو پاره میکنن. اینقدر واسم مهم نبود چون خودم یادم رفته بود و اهل این قرطی بازیا نیستم. اما خب بعضی وقتا آدم فکر میکنه با خودش که عجب این چه ادعای رفاقتیه ...
کار ما پا خوردن از این دنیاست. مخصوصا از این رفیقامون اون رفیقمون که بعد از چهار سال حمالی و کمک و... که بهش کردم جواب محبتهامو خیلی خوب داد... خیلی راحت گفت برو ...
اون یکی دیگه که از مدعیهای رفاقت بود سر بحثهای سیاسی دیگه با من حرف نزد. البته یکی دوتا نبودن از اینا منتهی باید یادآور شوم که باید شا...ید به اون رفاقتی که سر چهارتا بحث بخواد بهم بخوره ... البته به طرف هم بر میگرده وقتی با بچه رفاقت کنی این چیزا هم هست دیگه...
کار این مردم فقط حرف مفت زدن و ادعا کردن همشون ادعا میکنن. بهوقتش دقیقا همونکارایی رو میکنن که یهزمانی میگفتن بده.
عیبی نداره ماهم خدایی داریم...
محتسب ومست
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفتمست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت می باید تو را تا خانه قاضی برم
گفت رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم
گفت والی از کجا در خانه خمار نیست
گفت تا داروغه را گوییم در مسجد بخواه
گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وا رهان
گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست
گفت آنقدر مستی، زهی از سر برافتادت کلاه
گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست
گفت می بسیار خوردی زان چنین بیخود شدی
گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
گفت باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
دیار فانی یا دیار باقی!
شیخ اصلاحات که در دادن بیانیه گوی سبقت را از موسوی ربوده، اخیرا نامهای خطاب به رئیس قوه قضائیه مرقوم فرموده که از سیر تا پیازش را روزنامه اعتماد ملی چاپ کرده. کروبی در بخشی از این نامه آورده: «ممکن است که کروبی را هم به دیار فانی بفرستند اما ملت زنده میماند و حق خود را میگیرد».ما نه که مناظره کروبی و احمدینژاد را دیده بودیم تا به حال خیال میکردیم شیخ اصلاحات، فقط عربیاش ضعیف است، نگو فارسی را هم همچین درست و حسابی بلد نیست. اینکه حالا یکی بعد از یک عمر «ضرب زید» خواندن، نداند که «عربی» به خلیج برمیگردد یا به دول خیلی بد است، از آن بدتر این است که آدم معنای دیار باقی و دیار فانی را نداند.
فرق فانی را با باقی نداند. ببین شیخ! یکی میخواهد بمیرد، میگویند یارو از دیار فانی به دیار باقی رفته. یعنی از این دنیا یک تک پا رفته آن دنیا. یعنی فاتحه! حالا این دنیا میشود دیار فانی، آن دنیا میشود دیار باقی. پس به آخرت میگویند دیار باقی. ما الان در کدام دیاریم؟ در دیار فانی. چرا؟ چون هنوز در این دنیا هستیم، خب! حالا آمدیم و رفتیم آن دنیا. ما در اصل رفتهایم به دیار باقی. با این حساب شما اگر الان قرار باشد به جایی بروید، آن دیار، دیار باقی است، چرا که شما همین الان که دارید زندگی میکنید در دیار فانی هستید. آدم از دیار فانی به دیار فانی که نمیرود. میرود دیار باقی. البته این لامصب حفظ کردنش آنقدرها هم سخت نیست. باید آن را شرطی کرد. بچهها هم این را میدانند که دیار فانی یا دار فانی به همین دنیا میگویند. یعنی اگر شما هر جا از شهرام جزایری پول گرفتید، آنجا دیار فانی است. در دیار باقی از این خبرها نیست. آن دیار فانی بود که میشد ۳۰۰ میلیون از شهرام جزایری پول گرفت. یعنی هر وقت یادتان رفت، فوری یاد شهرام جزایری بیفتید. شهرام میشود دیار فانی، آخرت میشود دیار باقی. حالا میخواهم ببینم به عمادالدین باقی میشود گفت عمادالدین فانی؟ فانی، فانی است، باقی، باقی است.
شمسالواعظین هم شمسالواعظین است. مهاجرانی هم الان در لندن است. البته هیچ بعید نیست جناب کروبی به سایر زبانها به جز عربی و فارسی مسلط باشد. شاید انگلیسی شیخ اصلاحات قوی باشد. شاید اسپانیولی را حرف میزند مثل بلبل. حالا یکی فارسی و عربیاش یک مقدار مشکل دارد، به جایش میبینی ایتالیایی را از مالدینی بهتر حرف میزند. وانگهی! تو به صد زبان زنده دنیا مسلط باشی، نتوانی ۳۰۰ میلیون از شهرام جزایری پول بگیری، به درد جرز لای دیوار هم نمیخوری. اصلا تو دیکشنری متحرک؛ به چه درد میخورد؟ حالا هزاری هم فرق میان دیار باقی با دیار فانی را بدانی. فکر نان کن که خربزه آب است. مردی برو یک دوست ردیف کن که ۳۰۰ میلیون از او به تو بماسد. حالا از دیار باقی میخواهی به دیار فانی بروی، از باقی به فانی میخواهی بروی، نمیدانی اصلا از کدام طرف بروی، فکرش را هم نکن!
توی آغوش تو
منو تو آغوشت بگیر خدا میخوام بخوابم
آخه تو تنها کسی بودی که دادی جوابم
منو تو آغوشت بگیر میخوام برات بخونم
روی زمین چقدر بده میخوام پیشت بمونم
کیگفته باید بشکنم تا دستم و بگیری
خسته شدم از عمری غربت و غم و اسیری
کیگفته باید گریهی شبام و در بیاری
تا لحظهای وقت شریفت و واسم بذاری
توی آغوش تو آرامش محضه
منو با خودت ببر حتی یک لحظه
بغلم کن من و بردار ببرم دور
ببرم از این زمین سرد و ناجور
وقتی باید واسهی رها شدن یه بیفروغ بود
واسه آرامش نسبی کلی حرفای دروغ بود
توی دنیا هرچیزی قیمیتی داره حتی وجدان
اینارو هیچجا ندیدم نه تو انجیل نه تو قرآن
وقتی دنیا غرق پوچ و مفته
صدای هق هق تو پس کی شنفته
تو که میگی پیشمی تا لحظهی مرگ
اینکه میگن میشکنی رنجم میدی بگو کی گفته
توی آغوش تو دیگه تنها نیستم
هر نفس اسیر دست غمها نیستم
دیگه عاشقانهتر از عاشقانهان
واسه موندن دیگه با بها بهانهان
توی آغوش تو از درد خبری نیست
از دروغ و حرفای زرد اثری نیست
نمیبینی که سیاه است هر آسمونش
جلو حرف ناحساب بند زبونش
...
خدا ...
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفتگو های جالبی بین آنها در گرفت آنها راجع به موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به مو ضوع خدا رسیدند،آرایشگر گفت:من باور نمی کنم خدا هم وجود داشته باشد.
مشتری پرسید:چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خداوند وجود ندارد . به من بگو اگر خدا وجود داشت آیا این همه از مردم مریض میشدن؟ اگر خدا وجود داشت نباید درد و رنجی به وجود می آمد نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این همه درد و رنجی وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد،چون نمی خواست جر و بحث کند آرایشگر کارش را تمام کرد ، از مغازه بیرون آمد،مردی را دید با موهای بلند کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشکاه شد
و به آرایشگر گفت:می دانی چیست؟به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند
آرایشگر گفت :چرا چنین حرفی میزنی؟من اینجا هستم ،من آرایشگرم همین الان موهای تورا کوتاه کردم
مشتری با اعتراض گفت: نه،آرایشگرها وجود ندارند،چون اگر وجود داشنتد ،هیچ کس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد
آرایشگر گفت:نه!آرایشگرها وجود دارند،موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند
مشتری تایید کرد :دقیقا نکته این است خدا هم وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد
کوهنوردی
یک جمعه خنک حال میده واسه کوهنوردی مخصوصا اگه با علی بری...صبح راه افتادیم به سمت کوههای بعد از جاغرق، البته باید بگم واسه کوهنوردی بینالود چندتا منطقهی خوب داره یکیش از سمت جاغرق، یکیش از سمت طرقدره، یکیش از سمت کنگ و دیگری از سمت زشک.
از ساعت ۱۰ بارون گرفت تا ساعت ۶ بعد از ظهر در این حین ما داشتیم کوهپیمایی میکردیم و حسابی خیس شدیم. البته از اون بارونا بود شانسمون گرفت سیل نیومد وگرنه حالا اینجا نبودم.
موضوع جالب این بود که بقول طرقبهایها جلل الخالق این شهریها اینجاها رو از کجا یاد گرفتن. با اینکه ۱۰-۱۲ کیلومتر راه رفته بودیم اما بدلیل وجود جاده هنوز هم انسان پیدا میشد که همش هم بخاطر وجود وسیلهای به اسم موتوره که یکهتاز پیادهرو، سوارهرو، جاده خاکی، آسفالت و امثالهمه.
ساعت ۱۱:۳۰ بود بارون برای ۳۰ دقیقه ایستاد ما هم رفتیم که یه نفسی چاق کنیم. شانسمون یه آتیش پیدا کردیم که به برکت حجم بالای اون هنوز کمی زغال روشن در زیر داشت. بنابراین زیر انداز و انداختیم یه قلیون چاق کردیم اما صحنهای که خیلی زننده بود این بود که افراد قبل از ما که اونجا بودند بهطرز عجیبی آشغال ریخته بودند در حین پاکسازی آشغالها دو عدد سیگار مگنا قرمز خالی شده هم پیدا کردیم که نشانگر وجود افرادی سیگاری باز یا همون بنگی بود. خوشبختانه بارون ضد حال عجیبی بهشون زده بود انگار.
بله ما ایرانیها قدر فرصتها رو نمیدونیم بجای اینکه از طبیعت لذت ببریم میریم کوه تا کارای که نمیتونیم بکنیم رو انجام بدیم (فراوان بود از هیجانات دختر پسرها، سیگاری و نشئه و ...) یا مثلا میریم کوه تفریح بعد آشغال میریزیم. آسیب میزنیم میزنیم درختها رو ناکار میکنیم.
ای خدا یه عقلی به این ملت بده یکم بیشتر هم به ما...
خانهی بخت
سلام.ساعت ۸:۳۰ صبح روز چهارشنبه است. همین الان از عقد کنان بالای سر حضرت بر میگردم. اصغر لشگری هم به جمع مرغها پیوست. صحن جمهوری محل عقد کنان بود. در این حین که رفته بودند برای عقد، من و مجتبی قربانی و فرشید و جلیل رفتیم طبقه زیرین به نام بهشت ثامن! جالب است ها بالا میفرستند خانهی بخت پایینهم میروند خانهی بخت!
سری به پدر بزرگ گرام زدیم و عرض ادب، ولی خودمانیم عجب سکوتی دارد. آرامش در اینجا حس میشود. سنگها بغل به بغل نام مردمی را یدک میکشند که در آنجا مدفون شدهاند. چه آرام و آرامش بخش است دنیای مردگان!
به این فکر میکردم که مردگان به ما میخندند. به ما که فکر میکنیم زندهایم. بگذریم در اینجا پایان صحبتهای سیاسی خودم را اعلام میدارم. اصلا قصد من زدن حرفهای سیاسی نبوده و نیست چون عقاید سیاسی افراد تغییر پذیر نیست. البته عدهای هستند که همیشه حزب بادند اما خب آنهم مهم نیست.
اینجا را ساختم تا از مشکلات جامعه، اتفاقات پیرامون خودم، زندگی روزمره و ... بنویسم اصلا قصدم این نبود که سیاسی بنویسم اما از معضلات روز بود گرچه مردم نشان دادهاند که جنبه دموکراسی آنها زیر صفر است. این توهین نیست یک فقر است و باید پذیرفت.
من همیشه انتقاد دارم به وضعیت جامعه و اینجا خواهم نوشت. همینطور که در این چند سال به این دولت و نظام انتقاد داشتم. اما مثل دیگران نیستم که همه چیز را زیر سوال ببرم و چشم را بروی خوبیها ببندم و یکطرفه به قاضی بروم.
از همه کسانی که از من رجیندهاند میخواهم مرا به بزرگواری خودشان ببخشند. البته این نکته را هم متذکر میشوم که بین دوستان همیشه باید چنین بحثهایی باشد وگرنه جمعی که یکسره از هم خوب بگویند و نظرات یکسان باشد اصلا جمع خوبی نیست. دوستان باید همدیگر را راهنمایی کنند حالا تشخیص بد خوب با خودمان است. اینرا هم باید در نظر بگیریم که همیشه افرادی نظرات مخالف ما را دارند و ما نباید ناراحت شویم.
موفق باشید.